یوتاب، توی کاری که قراره کوتاه بیای، اصلا بیگدار به آب نزن که یهویی شروعش کنی
اینجوری بچه باجگیر میشه حساااااابی و پدر آدمو درمیاره...
هر موقع تصمیم گرفتی که با هر روشی شروع کنی، دیگه حتی یه بار هم کوتاه نیا ازش... حتی خودش رو به زمین و اسمون بکوبه نباید از اون حرفی که زدی پا پس بکشی... ممکنه انواع مانورها رو اجرا کنه... اما نباید کوتاه بیای... باید بدونه این تصمیم قطعی هست... با گریه، با ناز و نوازش، با زدن و هیچییییی بهش نمیرسه...
وای یاد پسرم افتادم...
دیروز رفتیم خرید، کلا میذارم 1-2 قلم جنس انتخاب کنه... اگه چیزی براش لازم داشته باشم، براش برمیدارم و فکر می کنه که فرشته براش اورده.... بعد از این شانسی های کیندره چیه، نمی دونم از کجا فهمیده چی هستن!!!! تا حالا براش نخریدم، ولی خب مثلا هر سری که بریم بازار یا خرید یا شهر کتاب، چیز مناسب ببینم، خودم براش می خرم و توی ماهگردها یا مناسبت ها یا مثلا روز کودک و کتاب و اینا بهش کادو میدم، از شانسی خوشم نمیاد یعنی... بعد هی نگاه می کرد نشون میداد می گفت این جایزه داره، خیلی خوشگله وووو... سهمیه ی خریدشم برداشته بود... واااااای جیگرم آتیش گرفت که گفتم می دونی اینا چیه؟ گفت اره جایزه اس دیگه، گفتم جایزه ش خوبه؟ گفت آره خیلی خوشگله و دستشو گذاشت توی جیبش، خواستم فداش بشم ولی خب خریدش رو کرده بود و یه بار که گفت جایزه بخر برام منم بدون فکر و بی هوا گفتم نه، و اونجوری در موردش حرف زد، رسما جیگرم سوخت... یعنی خودشو می کوبید در و دیوار کمتر اذیت می شدم... بعدم رفتیم سمت تجریش، یه دونه از این بادکنک شفافای چراغدار اومد جلومون هی پسرم با دست نشون داد و چشمش قفل شد روش و هی بال بال میزد که وای چه خوشگله، چه قشنگهههههه :* بعد باباش گفت بابا خرابش می کنی، من یه نگاه چپیییی کردم به باباش و اگرچه باباش کرک و پرش ریخت اما خب دیگه مخالفت نکردم و خب او هم کوتاه نیومد... بعدا گفتم دلت اومد اونجوری با ذوق تعریف می کرد اونجوری گفتی، خب می خریدیم براش، بیا هی زود نه نگیم... گفت بابا این داره خر کردن با زبون رو یاد می گیره
گفتم یاد بگیره، بهتر از پرخاشگریه که............... حداقل بدونه با زبون خوش می تونه با ملت ارتباط خوبی بگیره و به خواسته هاش برسه...
خلاصه این خاطره یهو یادم اومد که بگم هیچوقت نباید از تصمیمون کوتاه بیایم، اینجوری بچه دیگه قشرق راه نمیندازه برای خواسته هاش... اول خوب فکر یا تحقیق کنیم، بعد نه یا آره ی قاطع بگیم، خیلی بهتر از پشیمونی و سوختن دل خودمون یا بد اخلاق شدن بچه مونه...
ولی من هنوز یاد دیشب میفتمااااا دلم می سوزه برای پسرم..............

هر موقع تصمیم گرفتی که با هر روشی شروع کنی، دیگه حتی یه بار هم کوتاه نیا ازش... حتی خودش رو به زمین و اسمون بکوبه نباید از اون حرفی که زدی پا پس بکشی... ممکنه انواع مانورها رو اجرا کنه... اما نباید کوتاه بیای... باید بدونه این تصمیم قطعی هست... با گریه، با ناز و نوازش، با زدن و هیچییییی بهش نمیرسه...
وای یاد پسرم افتادم...
دیروز رفتیم خرید، کلا میذارم 1-2 قلم جنس انتخاب کنه... اگه چیزی براش لازم داشته باشم، براش برمیدارم و فکر می کنه که فرشته براش اورده.... بعد از این شانسی های کیندره چیه، نمی دونم از کجا فهمیده چی هستن!!!! تا حالا براش نخریدم، ولی خب مثلا هر سری که بریم بازار یا خرید یا شهر کتاب، چیز مناسب ببینم، خودم براش می خرم و توی ماهگردها یا مناسبت ها یا مثلا روز کودک و کتاب و اینا بهش کادو میدم، از شانسی خوشم نمیاد یعنی... بعد هی نگاه می کرد نشون میداد می گفت این جایزه داره، خیلی خوشگله وووو... سهمیه ی خریدشم برداشته بود... واااااای جیگرم آتیش گرفت که گفتم می دونی اینا چیه؟ گفت اره جایزه اس دیگه، گفتم جایزه ش خوبه؟ گفت آره خیلی خوشگله و دستشو گذاشت توی جیبش، خواستم فداش بشم ولی خب خریدش رو کرده بود و یه بار که گفت جایزه بخر برام منم بدون فکر و بی هوا گفتم نه، و اونجوری در موردش حرف زد، رسما جیگرم سوخت... یعنی خودشو می کوبید در و دیوار کمتر اذیت می شدم... بعدم رفتیم سمت تجریش، یه دونه از این بادکنک شفافای چراغدار اومد جلومون هی پسرم با دست نشون داد و چشمش قفل شد روش و هی بال بال میزد که وای چه خوشگله، چه قشنگهههههه :* بعد باباش گفت بابا خرابش می کنی، من یه نگاه چپیییی کردم به باباش و اگرچه باباش کرک و پرش ریخت اما خب دیگه مخالفت نکردم و خب او هم کوتاه نیومد... بعدا گفتم دلت اومد اونجوری با ذوق تعریف می کرد اونجوری گفتی، خب می خریدیم براش، بیا هی زود نه نگیم... گفت بابا این داره خر کردن با زبون رو یاد می گیره

خلاصه این خاطره یهو یادم اومد که بگم هیچوقت نباید از تصمیمون کوتاه بیایم، اینجوری بچه دیگه قشرق راه نمیندازه برای خواسته هاش... اول خوب فکر یا تحقیق کنیم، بعد نه یا آره ی قاطع بگیم، خیلی بهتر از پشیمونی و سوختن دل خودمون یا بد اخلاق شدن بچه مونه...
ولی من هنوز یاد دیشب میفتمااااا دلم می سوزه برای پسرم..............
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم