۱۴۰۰/۹/۲۱، ۰۲:۴۷ صبح
آره........
همون بی خوابی هم خاطره ی کولیک و ریفلاکس رو اینقدر بد کرده...
تا ۷ ماهگی خواباش یه ربع یه ربع بود... بعد آخر ۶ ما جاش رو کلا جدا کردیم... یعنی منو به خدا رسوند... آخرش من یه شب پیاده شون کردم دم در و گاز دادم رفتم خودمو از دره ای چیزی پرت کنم پایین... جرات نکردم... کلی دور زدم و گریه کردم... آخر شب اومدم خونه خوابونده بودش و خودشم کلی ناراحت بود... و از همون موقع دیگه همسرم شبا می گرفتش و خوابش طولانی تر شد تا الان...
الان از دو سالگی حدودا یه سره و بدون بیدار شدن میخوابه... توی دور و برم اینقدر کم خواب و بدخواب ندیدم و نشنیدم واقعا...
منم فکر نمی کردم به یه سالگیش برسم... ولی رسیدم و سعی کردم اون نذری که کردمو ادا کنم و به خانمای باردار و بچه ی کوچیک دار در حد توان کمک کنم... حتی شده در حدی که اطلاعات بهشون برسونم یا بهشون نوید بهتر شدن اوضاع رو بدم...
انگار این بچه یه محکی برای سنجش خودم بود...
همون بی خوابی هم خاطره ی کولیک و ریفلاکس رو اینقدر بد کرده...
تا ۷ ماهگی خواباش یه ربع یه ربع بود... بعد آخر ۶ ما جاش رو کلا جدا کردیم... یعنی منو به خدا رسوند... آخرش من یه شب پیاده شون کردم دم در و گاز دادم رفتم خودمو از دره ای چیزی پرت کنم پایین... جرات نکردم... کلی دور زدم و گریه کردم... آخر شب اومدم خونه خوابونده بودش و خودشم کلی ناراحت بود... و از همون موقع دیگه همسرم شبا می گرفتش و خوابش طولانی تر شد تا الان...
الان از دو سالگی حدودا یه سره و بدون بیدار شدن میخوابه... توی دور و برم اینقدر کم خواب و بدخواب ندیدم و نشنیدم واقعا...
منم فکر نمی کردم به یه سالگیش برسم... ولی رسیدم و سعی کردم اون نذری که کردمو ادا کنم و به خانمای باردار و بچه ی کوچیک دار در حد توان کمک کنم... حتی شده در حدی که اطلاعات بهشون برسونم یا بهشون نوید بهتر شدن اوضاع رو بدم...
انگار این بچه یه محکی برای سنجش خودم بود...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم