۱۴۰۰/۹/۲۳، ۰۶:۴۸ عصر
بچه ها کژال چرا نیست؟!
خب جونم براتون بگه که این دوستام اومدن به نیت اینکه آخر امسال هر دو میخواستن اقدام کنن برای بچه اومده بودن با سختیای کار آشنا بشن… حالا این دختر جون من که فقط بغلمه یا باید کنارش باشم وگرنه قشقرق به پا میکنه این یک روز و چند ساعت که دوستام بودن بیایین ببین چکار کرد!
یعنی اصلا انگار مادری نداره تا بودم که آروم بود میرفتم اینور اونور فشنگ با اینا بازی میکرد با زبون خودش حرف میزد جیغ جیغ میکرد بغلشون میموند!! وسط هال ما در حال خنده و حرف این بچه خودش میخوابید یعنی من مدام میگفتم اینطوری نیستا اونا میگفتن بچه به این ماهی و بی آزاری و خانمی اینو میگی هی سخته و نمیدونم دو دقیقه نمیشه تنهاش گذاشت؟! گیرمون آوردی؟! و من مونده بودم در بهت و حیرت حتی اون شبی که اینا موندن دخترم ۷:۳۰ اینا خوابید تا فردا ۶-۷ صبح یبار فقط بیدار شد!!!! در صورتی مه خدایی یه ماهه قشنگ سه بار طول شب بلند میشه!! خلاصه اینا که رفتند همین الان اقدام کنن اصلا عاشق بچه شدن و من موندم با دخترم که بعد رفتنشون دوباره شد دختر قبلی خودم فداش بشم
تصمیم داره دهن مامانشو فقط سرویس کنه گویا
امروز هم صبح یکی از خواهرام اومده بود بهم سر بزنه غذاسو گفت بده من بدم، یعنی بچه ها خدا شاهده منی که هر وعده قشنگ نیم ساعت ادا درمیارم شعر میخونم بازی میکنم به عروسکا غذا میدم دالی بازی میکنم با عروسکا پشت صندلی غذاش تا خانم دهن مبارکشو یک میلیمتر باز کنه غذا بخوره مبهوت وایساده بودم، یعنی تا گذاشتمش رو صندلی کمربند نبسته دهنشو به سمت خواهرم که کاسه و قاشق دستش بود باز کرده بود بعد سرشو آورده بود واقعا توی کاسه آخرشم یک سوم نهایی خواهرم کاسه رو داد سر کشید!!!!!!!!!!! بعد خواهرم به من میگه بچه به این خوبی چیه همش تو گروه مینوبسی غذا نمیخوره بچه رو اینقدر گشنه نگه میداری کاسه سر میکشه!!!! حتی سیبم خورد از دستش ، حالا رفت نوبت من که رسید خدا شاهده عین قبل شد
بخدا فکر میکنم دستم انداخته هم منو هم باباشو
اون قضیه خوابش بود هرکاری میکردم نمیخوابید تا دادنش دست خواهرم خوابید اینم برنامه الانش
خب جونم براتون بگه که این دوستام اومدن به نیت اینکه آخر امسال هر دو میخواستن اقدام کنن برای بچه اومده بودن با سختیای کار آشنا بشن… حالا این دختر جون من که فقط بغلمه یا باید کنارش باشم وگرنه قشقرق به پا میکنه این یک روز و چند ساعت که دوستام بودن بیایین ببین چکار کرد!
یعنی اصلا انگار مادری نداره تا بودم که آروم بود میرفتم اینور اونور فشنگ با اینا بازی میکرد با زبون خودش حرف میزد جیغ جیغ میکرد بغلشون میموند!! وسط هال ما در حال خنده و حرف این بچه خودش میخوابید یعنی من مدام میگفتم اینطوری نیستا اونا میگفتن بچه به این ماهی و بی آزاری و خانمی اینو میگی هی سخته و نمیدونم دو دقیقه نمیشه تنهاش گذاشت؟! گیرمون آوردی؟! و من مونده بودم در بهت و حیرت حتی اون شبی که اینا موندن دخترم ۷:۳۰ اینا خوابید تا فردا ۶-۷ صبح یبار فقط بیدار شد!!!! در صورتی مه خدایی یه ماهه قشنگ سه بار طول شب بلند میشه!! خلاصه اینا که رفتند همین الان اقدام کنن اصلا عاشق بچه شدن و من موندم با دخترم که بعد رفتنشون دوباره شد دختر قبلی خودم فداش بشم

امروز هم صبح یکی از خواهرام اومده بود بهم سر بزنه غذاسو گفت بده من بدم، یعنی بچه ها خدا شاهده منی که هر وعده قشنگ نیم ساعت ادا درمیارم شعر میخونم بازی میکنم به عروسکا غذا میدم دالی بازی میکنم با عروسکا پشت صندلی غذاش تا خانم دهن مبارکشو یک میلیمتر باز کنه غذا بخوره مبهوت وایساده بودم، یعنی تا گذاشتمش رو صندلی کمربند نبسته دهنشو به سمت خواهرم که کاسه و قاشق دستش بود باز کرده بود بعد سرشو آورده بود واقعا توی کاسه آخرشم یک سوم نهایی خواهرم کاسه رو داد سر کشید!!!!!!!!!!! بعد خواهرم به من میگه بچه به این خوبی چیه همش تو گروه مینوبسی غذا نمیخوره بچه رو اینقدر گشنه نگه میداری کاسه سر میکشه!!!! حتی سیبم خورد از دستش ، حالا رفت نوبت من که رسید خدا شاهده عین قبل شد

اون قضیه خوابش بود هرکاری میکردم نمیخوابید تا دادنش دست خواهرم خوابید اینم برنامه الانش
