۱۴۰۰/۱۰/۴، ۰۷:۵۰ عصر
(۱۴۰۰/۱۰/۴، ۰۷:۳۹ عصر)صنوبر۷۱ نوشته است: شاینینگ جان تبریک میگم به دنیا اومدن نینیتو.با توجه به اینکه تا جایی که یادمه همسرتون آدم خوب و محترمی بودن و رفتار خوبی با خانوادتون داشتن فکر میکنم این رفتاراشو بتونین بذارین به پای چالش بزرگی که به عنوان پدر واردش شدن و خب مشکلات اولیه نینیتون و عوض شدن یکباره سبک زندگیتون و .... به هرحال برای مردها هم برهه جدیدیه و اینکه مسلما کنار هم بودن زیاد چالشا و دلخوریای جدیدی رو با خودش به همراه داره و خیلی فرق داره با دو سه روز و چند ساعت و .. که مهمون میاد یا ادم مهمونی میره. به نظرم باهاش حرف بزن و یه کادویی بابت تشکر از مادرت تهیه کنین و بعد ا یه مدت دعوتش کنین که یا ایشون بیان یا اگر مقدور بود براتون شما برید تا از دلشون در بیارین
ممنون صنوبر عزیز از پاسخت
راستش همین چند ساعت پیش یهو به سرم زد و به مادرم گفتم که آیا منظورت از حرف که فلانی گفته نامزد دخترش... همسر منه؟ گفت نه
گفتم راستش من از شما دلخورم که جلوی خواهرم در مورد همسرم صحبت کردی
و خب بحث باز شد و مادرم گله هاش رو گفت. اینکه همیرم یه شبهایی کلا با مامانم حرف نمی زد، اینکه حتی یه تشکر نکرده موقع خداحافظی، اینکه بعدش یه زنگ نزده، اینکه یلدا رو تبریک نگفته. و مامانم به داداش یه چیزایی گفته و باعث شده اون هم تولد همسرم رو تبریک نگه و نیاد تهران
در این حین من اشکم در اومد و همسرم زنگ زد و گفت چرا ناراحتی؟ منم خب نمی شد بگم قضیه رو
گفتم داداشم و خواهرم نمی یان تهران . گفت چرا؟ گفتم خب حس می کنن ولکام نیستن به خاطر رفتارای تو
که داشت بحثمون می شد و من دیگه کش ندادم
می دونی این اذیتم می کنه که کوچکترین کار خانواده همسرم به چشمش می یاد اما مادر من نه و از اینکه این مقایسه ها می یاد تو ذهنم ناراحتم