۱۴۰۱/۱/۳۰، ۱۲:۵۶ عصر
رز عزیزم مرسی که برام وقت گذاشتی.
ببین من ورزش میکنم. هفته ای دو جلسه یکساعته یوگا دارم. هفته ای تقریبا 5 ساعتم پیاده روی دارم. هفته ای 5 روز هم ورزش نیمساعته صبحگاهی دارم. گاهی هم بیشتر میشه..
وقتیم دکتر برم منو می بینه، اینقدر ریزم میگه شما رژیم لازم نداری.. حالا بیا و ثابت کن که سایز سینه هام 85 عه و روی این بدن ظریف طاقت تحمل شو ندارم. شما حساب کن دور مچ من ده سانته.. مچ پامم اینقدری بزرگتر نیست. سرشونه ام 10 سانته.. یعنی رسما فنچ.
بهرحال، میدونم که این میزان کمخوری نرمال نیست. ولی خب، اولا من به گلوتن حساسم عزیزم، نان و ماکارنی برام سمه. حالا ماهی یکی دوبار هم ناپرهیزی میکنم.
نانهای بدون گلوتن هم بسیار بدمزه اند.
از طرف دیگه من سالهاست که کورتون مصرف میکنم، دیگه همه می دونند کورتون چقدر چاق میکنه..
بعدهم شاید اینی که میگم خنده دار و باورنکردنی باشه براتون، ولی...
مادر من یک عمر بمن القا کرده، مواد پروتیینی رو باید مردها بخورند و زن ها از کنارش یک ناخونک بزنند. تا زن باشیم. تا ظریف باشیم. تا از گوشت و شیر و جگر بیزار باشیم. چون مواد پروتیینی متعلق به مردان ارزشمنده و زنان بی ارزش لیاقت اینو ندارند که جسارت کنند و پاچه ورمالیده باشند و استیک بخوان، کباب بخورند، برای خودشون مرغ درست کنند.. پررو باشند، فراتر از یک تخم مرغ پخته، دو پر سالاد یا یک لقمه نان پنیر بخورند..
سالها و سالها مادرم با من زندگی کرده و در طول هفته اگر یک روزهم خواستم مرغ یا جوجه بخورم، یا حتی دوپر گوشت یا آب قلم تو آشم بریزم به من عذاب وجدان داده که امیر نیست، بمیرم براش، تو چقدر ظالمی، حجالت نمیکشی.. تازه مرغ و گوشتی که چندسال هم خودم با پول خودم خریدم و خبر داشت. بازهم منو لایق خوردن نمیدونست.. آخر هفته هم امیر میومد میگفت، من تمام طول هفته مجبوری تو هتل غذا خوردم و مثلا فقط دو وعده کشک بادمجون و پاستا خوردم بقیه اش همش کباب برگ، فیله، شیشلیک، استیک... حالم بده برام غذای سبزیجاتی درست کن.
حالا شما حساب کن من هفته به هفته رنگ گوشت نمیدیدم..
الانم که تحقیق کردم دیدم این بیماری خود ایمنی درصدیش بخاطر کمبود شدید پروتیینه که بخاطر خاصیت اسموزی باعث میشه آب از رگها به داخل بافت بدن نشت کنه، بازهم در هر وعده همون حس بد القا شده، همون چشم غره های مامانم یادم میاد. احساس بسیار بدی دارم که من بی ارزش دارم یک غذای صد و بیست تا دویست و پنجاه هزارتومنی میخورم. اونهم نه زیرسایه یک مرد، مستقل! نه یه وقت کسی بهم لطف کرده باشه آوانس داده باشه، نه! خودم برای خودم خریدم...
یعنی گاهی مامانم گیر میده امروز چی خوردی، میگم از شاندیز همین میرداماد سفارش دادم، چنان رویی ترش میکنه و لبهاشو میکشه یه ور نج نچ میکنه، یعنی سلیطه ی پاچه ورمالیده تو دیگه از دست رفتی ...
ببین من ورزش میکنم. هفته ای دو جلسه یکساعته یوگا دارم. هفته ای تقریبا 5 ساعتم پیاده روی دارم. هفته ای 5 روز هم ورزش نیمساعته صبحگاهی دارم. گاهی هم بیشتر میشه..
وقتیم دکتر برم منو می بینه، اینقدر ریزم میگه شما رژیم لازم نداری.. حالا بیا و ثابت کن که سایز سینه هام 85 عه و روی این بدن ظریف طاقت تحمل شو ندارم. شما حساب کن دور مچ من ده سانته.. مچ پامم اینقدری بزرگتر نیست. سرشونه ام 10 سانته.. یعنی رسما فنچ.
بهرحال، میدونم که این میزان کمخوری نرمال نیست. ولی خب، اولا من به گلوتن حساسم عزیزم، نان و ماکارنی برام سمه. حالا ماهی یکی دوبار هم ناپرهیزی میکنم.
نانهای بدون گلوتن هم بسیار بدمزه اند.
از طرف دیگه من سالهاست که کورتون مصرف میکنم، دیگه همه می دونند کورتون چقدر چاق میکنه..
بعدهم شاید اینی که میگم خنده دار و باورنکردنی باشه براتون، ولی...
مادر من یک عمر بمن القا کرده، مواد پروتیینی رو باید مردها بخورند و زن ها از کنارش یک ناخونک بزنند. تا زن باشیم. تا ظریف باشیم. تا از گوشت و شیر و جگر بیزار باشیم. چون مواد پروتیینی متعلق به مردان ارزشمنده و زنان بی ارزش لیاقت اینو ندارند که جسارت کنند و پاچه ورمالیده باشند و استیک بخوان، کباب بخورند، برای خودشون مرغ درست کنند.. پررو باشند، فراتر از یک تخم مرغ پخته، دو پر سالاد یا یک لقمه نان پنیر بخورند..
سالها و سالها مادرم با من زندگی کرده و در طول هفته اگر یک روزهم خواستم مرغ یا جوجه بخورم، یا حتی دوپر گوشت یا آب قلم تو آشم بریزم به من عذاب وجدان داده که امیر نیست، بمیرم براش، تو چقدر ظالمی، حجالت نمیکشی.. تازه مرغ و گوشتی که چندسال هم خودم با پول خودم خریدم و خبر داشت. بازهم منو لایق خوردن نمیدونست.. آخر هفته هم امیر میومد میگفت، من تمام طول هفته مجبوری تو هتل غذا خوردم و مثلا فقط دو وعده کشک بادمجون و پاستا خوردم بقیه اش همش کباب برگ، فیله، شیشلیک، استیک... حالم بده برام غذای سبزیجاتی درست کن.
حالا شما حساب کن من هفته به هفته رنگ گوشت نمیدیدم..
الانم که تحقیق کردم دیدم این بیماری خود ایمنی درصدیش بخاطر کمبود شدید پروتیینه که بخاطر خاصیت اسموزی باعث میشه آب از رگها به داخل بافت بدن نشت کنه، بازهم در هر وعده همون حس بد القا شده، همون چشم غره های مامانم یادم میاد. احساس بسیار بدی دارم که من بی ارزش دارم یک غذای صد و بیست تا دویست و پنجاه هزارتومنی میخورم. اونهم نه زیرسایه یک مرد، مستقل! نه یه وقت کسی بهم لطف کرده باشه آوانس داده باشه، نه! خودم برای خودم خریدم...
یعنی گاهی مامانم گیر میده امروز چی خوردی، میگم از شاندیز همین میرداماد سفارش دادم، چنان رویی ترش میکنه و لبهاشو میکشه یه ور نج نچ میکنه، یعنی سلیطه ی پاچه ورمالیده تو دیگه از دست رفتی ...
