بچه ها چقدر همدردیم... من که داعونم... ی لحظه فک کنید جای من باشی پسرم یک سال و یک ماهشه هنوز هیچی نمیخوره... من ۷ ماه تحمل کردم. گاهی دوس دارم سفت بگیرم قاشق قاسق بهش عذا بدم.. بگم بخور دیگ من تحملم تموم شد... اما دلم نمیاد میگم ول کن عذابش نده... خلاصه خیلی وقتا ب شدت عصبی میشم... هیچ بی عرضه بودن بهم دست میده...
دیشب ساعت ۲ شب گفتم براش صبحش صبحانه درست کنم بلند شدم نشاسته و شیر و گردو و پودر نارگیل و عسل و خامه براش مثل فرنی درست کردم یک ساعت درگیرش بودم گداشتم یخچال صبح خنک باشه بخوره. باور نمیکنید صبح حتی لب نزد بزور ی قاشق خورد دیگ اصلا نخورد... ناهار براش سوپ درست کردم باز هیچ به هیچ... عصر اومدم مثل لیانه جون براش دسر درست کنم، یکم سیب پختم با نوز میکس کردم بهش خامه زدم... بازم ی نوک قاشق بزور خورد لب نزد..
اعصابم خورد شد بخدا... انقدرم که لاغر و ضعیف ک حد نداره...
فقطم من حرص میخودم شوهرم همش میگ ولش کن انقد حرص نخور...
دوس داشتم یکی بود باهام حرف میزد میگف میگذره اونم میخوره، غصه نخور...
دیشب ساعت ۲ شب گفتم براش صبحش صبحانه درست کنم بلند شدم نشاسته و شیر و گردو و پودر نارگیل و عسل و خامه براش مثل فرنی درست کردم یک ساعت درگیرش بودم گداشتم یخچال صبح خنک باشه بخوره. باور نمیکنید صبح حتی لب نزد بزور ی قاشق خورد دیگ اصلا نخورد... ناهار براش سوپ درست کردم باز هیچ به هیچ... عصر اومدم مثل لیانه جون براش دسر درست کنم، یکم سیب پختم با نوز میکس کردم بهش خامه زدم... بازم ی نوک قاشق بزور خورد لب نزد..
اعصابم خورد شد بخدا... انقدرم که لاغر و ضعیف ک حد نداره...
فقطم من حرص میخودم شوهرم همش میگ ولش کن انقد حرص نخور...
دوس داشتم یکی بود باهام حرف میزد میگف میگذره اونم میخوره، غصه نخور...