۱۴۰۱/۲/۲۹، ۰۵:۲۱ عصر
یوتاب ناراحت نشی عزیزم، ولی الان توی سنی نیست که اگه از اول بطور منظم خ.ش و م.ش رو ندیده و باهاشون مثل خانواده نشده، الان بخوای بچه رو بهشون بسپری... گذشته از اینکه ممکنه اونها رو اذیت کنه، خودش هم آسیب می بینه عزیزم... توی این مدت اگر کمک لازم داری، بگو بیان خونه تون نگهش دارن یا توی کارای خونه کمکت کنن، نه اینکه بچه رو ببرن... الان داری شالوده ی یک عمرش رو می سازی یوتاب... بخش بزرگی از عزت نفس بچه، حس خواستنی و دوست داشتنی بودنش، حس ارزشمند بودنش برای مامانش (کل دنیایی که میشناسه) روی این دوره سوار میشه... اینکه توی این سن اینجوری مقاومت کرده نشونه اس عزیزم... اونجا راحت نیست و اعتماد نمی کنه که بخوابه... و حتی شاید استرس می کشه که مامانش چی شد پس، مامانش کو... و همین هورمون های استرس رو آزاد می کنه که برای مغز و رشد بچه خوب نیست... تله ها رو هم که قبلا گفتم که چه تله های بدی توی آدم میسازه... مثلا تله ی رهاشدگی که هزاران عوارض داره، نمی تونه اعتماد کنه، نمی تونه روابط و دوستی های عمیق بسازه، سعی می کنه خودش رابطه رو ترک کنه که کسی ترکش نکنه و او باشه که ترک می کنه، تله ی رهاشدگی باعث میشه که بعدها به هر کس و ناکسی که یکم بهش محبت می کنه اعتماد کنه و ممکنه بارها این موضوع براش پیش بیاد تا وقتی که بفهمه مشکل چی بوده و کجا بوده...
می دونی چی می خوام بگم؟ این کار خونه و اینها ارزش این رو نداره که پسرت 20 سال، 30 سال دیگه، دنبال این روزای زندگیش توی مطب های روانشناس ها بگرده، چندین شکست تجربه کنه، تا بفهمه مشکل چی بود و چی شد... 5 ماه گذشته، 7-8 ماه دیگه مونده، این مدتم تحمل کن، سیستم زندگیت رو جوری بچین که نیازی نباشه بچه رو دور کنی، همراه با خودش کارها رو بکن، باهاش حرف بزن توی خونه و اگه جایی رفتی خودت هم باش، تا این روزا هم بگذره... ببین روزها میگذره ولی خودت هم عذاب می کشی مثل همین امروز و هی میگی چرا این کارو کردم چرا اون کارو کردم... ولی رعایت کنی، یکم تلخ و شیرین بالاخره می گذره... بخصوص اگر قراره که زود بذاریش مهد، خیلیییی مهمه که این احساس امنیته رو بگیره چون ممکنه بعدا برای مهد به مشکل بخوری... و مهد رو قبول نکنه یا مجبور بشی بذاریش به زور و آسیب ببینه...
من دیگه این مورد رو اشاره نمی کنم، فقط خواستم برای آخرین بار یادآوری کنم که این اضطراب جدایی چقدر دوره ی مهم و سرنوشت سازیه... حتی اگه برای قرار دو نفره با همسرت بچه رو گذاشته بودی اونجا باز بهت می گفتم نمیارزه، کار خونه که بماااند، اصلا ارزشش رو نداره...
می دونی چی می خوام بگم؟ این کار خونه و اینها ارزش این رو نداره که پسرت 20 سال، 30 سال دیگه، دنبال این روزای زندگیش توی مطب های روانشناس ها بگرده، چندین شکست تجربه کنه، تا بفهمه مشکل چی بود و چی شد... 5 ماه گذشته، 7-8 ماه دیگه مونده، این مدتم تحمل کن، سیستم زندگیت رو جوری بچین که نیازی نباشه بچه رو دور کنی، همراه با خودش کارها رو بکن، باهاش حرف بزن توی خونه و اگه جایی رفتی خودت هم باش، تا این روزا هم بگذره... ببین روزها میگذره ولی خودت هم عذاب می کشی مثل همین امروز و هی میگی چرا این کارو کردم چرا اون کارو کردم... ولی رعایت کنی، یکم تلخ و شیرین بالاخره می گذره... بخصوص اگر قراره که زود بذاریش مهد، خیلیییی مهمه که این احساس امنیته رو بگیره چون ممکنه بعدا برای مهد به مشکل بخوری... و مهد رو قبول نکنه یا مجبور بشی بذاریش به زور و آسیب ببینه...
من دیگه این مورد رو اشاره نمی کنم، فقط خواستم برای آخرین بار یادآوری کنم که این اضطراب جدایی چقدر دوره ی مهم و سرنوشت سازیه... حتی اگه برای قرار دو نفره با همسرت بچه رو گذاشته بودی اونجا باز بهت می گفتم نمیارزه، کار خونه که بماااند، اصلا ارزشش رو نداره...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم