لیانه جان من که دیگه احساس میکنم یه پوسته هستم. یعنی داخلم خالی از انرژیه. قشنگ پوک
هر لحظه ممکنه بیفتم
از یه طرف کارای خونه جدید. مثلا کمددیواری ها طبقه بندی نشده بود، شیشه های کابینتو نزده بودن، هر اتاق یه دیوارش رنگ نشده بود که به سلیقه خودمون کاغذدیواری کنیم، شوهرم میخواست پشت تلویزیون سنگ کار کنن و.... بعد همه آدمایی که شغلش اینجوریه روانی میکنن آدمو. بدقولن. کثیف کار میکنن و حتما باید بالا سرشون باشی و...
از یه طرف کارای این خونه و جمع کردن وسایل
حالا مریضی پسرمم شده قوز بالاقوز
یعنی عین سنجاق سینه چسبیده به من. 24 ساعته
ما فردا آخرین چکمون پاس میشه و سند میزنیم. جمعه هم اسباب کشی میکنیم
البته کلید خونه رو 5،6 روز بعد تحویل میدیم و مجبور نیستم همه چیرو جمعه با کامیون بفرستم. این یکم خیالمو راحت میکنه
چیزی که یکم اینور کارمو راحت کرد این بود که کارتن همه وسایلو داشتم. یعنی انباری اینجا که هستم خیلی بزرگه جهیزیمو که باز کردم بابام همه کارتن هارو ریخت تو کارتن یخچال فریزر و گذاشتن تو انباری.
الان کارتن هارو آوردیم و هرچی رفت جای خودش. خیلی سریع پیش رفت و دیگه روزنامه پیچی اینا نداشت. چون خودشون یونولیت و اینا داشتن.
لباس و کیف و کفش ها که با ماشین های خودمون میبریم که خراب نشن
پنجشنبه هم قراره داداشم بیاد تخت و باز کنه و وسایل چوبیرو ازین پلاستیک حبابدارا بپیچه
هر لحظه ممکنه بیفتم
از یه طرف کارای خونه جدید. مثلا کمددیواری ها طبقه بندی نشده بود، شیشه های کابینتو نزده بودن، هر اتاق یه دیوارش رنگ نشده بود که به سلیقه خودمون کاغذدیواری کنیم، شوهرم میخواست پشت تلویزیون سنگ کار کنن و.... بعد همه آدمایی که شغلش اینجوریه روانی میکنن آدمو. بدقولن. کثیف کار میکنن و حتما باید بالا سرشون باشی و...
از یه طرف کارای این خونه و جمع کردن وسایل
حالا مریضی پسرمم شده قوز بالاقوز
یعنی عین سنجاق سینه چسبیده به من. 24 ساعته
ما فردا آخرین چکمون پاس میشه و سند میزنیم. جمعه هم اسباب کشی میکنیم
البته کلید خونه رو 5،6 روز بعد تحویل میدیم و مجبور نیستم همه چیرو جمعه با کامیون بفرستم. این یکم خیالمو راحت میکنه
چیزی که یکم اینور کارمو راحت کرد این بود که کارتن همه وسایلو داشتم. یعنی انباری اینجا که هستم خیلی بزرگه جهیزیمو که باز کردم بابام همه کارتن هارو ریخت تو کارتن یخچال فریزر و گذاشتن تو انباری.
الان کارتن هارو آوردیم و هرچی رفت جای خودش. خیلی سریع پیش رفت و دیگه روزنامه پیچی اینا نداشت. چون خودشون یونولیت و اینا داشتن.
لباس و کیف و کفش ها که با ماشین های خودمون میبریم که خراب نشن
پنجشنبه هم قراره داداشم بیاد تخت و باز کنه و وسایل چوبیرو ازین پلاستیک حبابدارا بپیچه