قرار بود مهمونی روز جمعه باشه عصر پنشنبه همسر رفت خریدا رو کرد ، شب زنگ زد بگه زودتر بیاین واسه برنج درست کردن خواهرشوهر گفت مریضم نمیایم خلاصه همسر عصبانی شد گفت مسخره کردین ما رو چرا خبر نمیدین اگر نمیخواین بیاین بعد کاشف به عمل اومد روز بعد اون یکی خواهرشوهر سفره داشته میخواستن برن اونجا
شنبه اومدن فقط برنج رو درست کردن حتی نزاشتم یه دونه قاشق کسی بشوره
گوشتم خودم گذاشته بودم ، سالادم همسر گفت سالاد شیرازی درست کن قبل اومدنشون سالادمم اماده کردم
دیگه زیاد خودمو خسته نکردم بخوام دسر و کیک درست کنم
فقط گفتن چرا نیومده روضه همه میگفتن زن داداشتون کجاس ما هم الکی گفتیم رفته خونه ی مامانش نبوده
همسرم گفت ساعت ۲ وقت دعوت کردن نبوده
شنبه اومدن فقط برنج رو درست کردن حتی نزاشتم یه دونه قاشق کسی بشوره
گوشتم خودم گذاشته بودم ، سالادم همسر گفت سالاد شیرازی درست کن قبل اومدنشون سالادمم اماده کردم
دیگه زیاد خودمو خسته نکردم بخوام دسر و کیک درست کنم
فقط گفتن چرا نیومده روضه همه میگفتن زن داداشتون کجاس ما هم الکی گفتیم رفته خونه ی مامانش نبوده
همسرم گفت ساعت ۲ وقت دعوت کردن نبوده