۱۴۰۱/۶/۱۴، ۰۶:۱۸ عصر
ساعت ١٠ صبح پسرمو بيدار ميشه ( اگرم خواب باشه بيدارش ميكنم)
١٠:٣٠ صبحانه
١٢ ظهر شير
١٢:٤٥ تا ١:٤٥ خواب سر ظهر
٢ ظهر ناهار
٤ شير
٥ تا ٧ خواب عصرگاهي
٧:٣٠ عصرونه
٩:٣٠ شام
١٢ شير و يك ربع بعدش خواب
ميوه هم هميشه يه بخش از صبحانه و گاها بعد از عصرونه ميخوره
ولي خب متاسفانه من مادر منعطفي نيستم
چون وقتايي كه اين روتين به خطر ميوفته شروع ميكنم خودخوري كردن و احساس بدي به خودم پيدا ميكنم
و گاهي به اطرافيانم فشار وارد ميكنم و مدام ميگم بچم الان بايد خواب بود يا بچم الان وقت غذاش بود كاش خونه مي موندم ، نبايد ميومدم و ... يه سري ازين حرفايي كه ميدونم چرت و پرته ولي روش كنترلي ندارم و ميدونم حتما بايد مشاوره برم براي اين موضوع
علت رو هم خودم ميدونم البته ( پسر من نوزاديه سختي داشت و براي من سخت تر بود . هربار كه از شيرخوردن امتناع ميكرد من ترس ازدست دادنش رو داشتم و اين موضوع بهم اضطراب زيادي وارد ميكرد)
بچه ها يادمه يه بار كه حالم بد بود براي تنوع توي روحيه م رفتم يكي از كلينيكاي زيبايي كه بوتاكس و ژل بزنم
وسط كار همسرم زنگ زد كه بچه گرسنه ست توي ماشين شما نميدونيد من با چه حال بدي از زير دست دكتره با گريه هايي زياد بلند شدم كه برم شير بدم بعد احساس عذاب وجدان بدي گرفتم كه من چه مادر بدي هستم خاك برسرم بچه م از گرسنگي گريه ميكنه و من اومدم بوتاكس بزنم
و اين انقدر براي دكتراي اونجا عجيب اومد كه معنادار نگاهك ميكردن و دفعه ي بعد كه رفتم بهم گفتن ما تا مدتها نگران سلامت روحي شما بوديم خيلي افسرده بوديد
خلاصه اين شيرنخور بودن پسرم توي دوران نوزاديش كه فقط ميتونست از شير تغذيه كنه روح و روان منو تا هميشه به فنا داده
١٠:٣٠ صبحانه
١٢ ظهر شير
١٢:٤٥ تا ١:٤٥ خواب سر ظهر
٢ ظهر ناهار
٤ شير
٥ تا ٧ خواب عصرگاهي
٧:٣٠ عصرونه
٩:٣٠ شام
١٢ شير و يك ربع بعدش خواب
ميوه هم هميشه يه بخش از صبحانه و گاها بعد از عصرونه ميخوره
ولي خب متاسفانه من مادر منعطفي نيستم
چون وقتايي كه اين روتين به خطر ميوفته شروع ميكنم خودخوري كردن و احساس بدي به خودم پيدا ميكنم
و گاهي به اطرافيانم فشار وارد ميكنم و مدام ميگم بچم الان بايد خواب بود يا بچم الان وقت غذاش بود كاش خونه مي موندم ، نبايد ميومدم و ... يه سري ازين حرفايي كه ميدونم چرت و پرته ولي روش كنترلي ندارم و ميدونم حتما بايد مشاوره برم براي اين موضوع
علت رو هم خودم ميدونم البته ( پسر من نوزاديه سختي داشت و براي من سخت تر بود . هربار كه از شيرخوردن امتناع ميكرد من ترس ازدست دادنش رو داشتم و اين موضوع بهم اضطراب زيادي وارد ميكرد)
بچه ها يادمه يه بار كه حالم بد بود براي تنوع توي روحيه م رفتم يكي از كلينيكاي زيبايي كه بوتاكس و ژل بزنم
وسط كار همسرم زنگ زد كه بچه گرسنه ست توي ماشين شما نميدونيد من با چه حال بدي از زير دست دكتره با گريه هايي زياد بلند شدم كه برم شير بدم بعد احساس عذاب وجدان بدي گرفتم كه من چه مادر بدي هستم خاك برسرم بچه م از گرسنگي گريه ميكنه و من اومدم بوتاكس بزنم
و اين انقدر براي دكتراي اونجا عجيب اومد كه معنادار نگاهك ميكردن و دفعه ي بعد كه رفتم بهم گفتن ما تا مدتها نگران سلامت روحي شما بوديم خيلي افسرده بوديد
خلاصه اين شيرنخور بودن پسرم توي دوران نوزاديش كه فقط ميتونست از شير تغذيه كنه روح و روان منو تا هميشه به فنا داده