به نظرم یه چیزها و اتفاقهایی تو بارداری یا بچه داری واقعا دست خود آدم نیست و خب همونا خیلی رو حس و تجربه آدم نسبت به بارداری و بچه داری تاثیر داره. من خودم تو بارداری دخترم ماه ۳و ۴ تا حدودی ویار داشتم ولی بالا نمیاوردم و در کل بارداری خیلی خوبی بود. من کلا دست به استرسم خوبه ولی نمی دونم از هورمونها بود چی بود اصلا انگار استرس نداشتم و خدارو شکر دفاع دکترامم تو بارداریم بود و راحت و بدون استرس برام گذشت. کلا خیلی فعال بودم و تا آخرین روز زایمانم یکسره بیرون در حال گشت و گذار بودم. بچه داریم انصافا و گوش شیطون کر دخترم بچه خوش قلقی بود و هر جام به مشکلی برخوردم سریع از مشاور کودک پرسیدم و سعی کردم اصولی پیش برم. من و همسرمم کاملا دست تنهاییم و جز خودمون دو تا کسیو نداشتیم و تا حدود یکسال خورده ای پیشم منم شاغل بودم و یه کاری که هیچ گونه پیش زمینه ای توش نداشتم و باید همه چیو از صفر یاد می گرفتم و متاسفانه همکارهایی که من باهاشون سرکار داشتم اصلا جالب نبودن و بهم استرس زیادی وارد شد ولی خب هر چند سخت بود باعث شد خیلی چیزهای جدیدی یاد بگیرم و بفهمم چه راهی برام جالبتره و تصمیم بگیرم مسیر شغلیمو عوض کنم و در این زمینه دوره های جدید گذروندم. ولی خب سر این بارداری از اول استرس داشتم و بعد هم یه خونریزی افتضاح کردم هفته دهم اینا و یه ترسی افتاد تو جونم و کلا نمی تونم بگم بارداری خوب و قشنگی داشتم مثل سر دخترم. دوره ایم که استراحت می کردم سخت بود واقعا هیچ کسو نداشتیم و دوستامم تعارف شاه عبدالعظیمی یه زدن و کوچکترین کمکی خلاصه از کسی نداشتیم ولی خدارو شکر همسرم مرد همراهیه و نذاشت هیچ تغییری تو برنامه های دخترم ایجاد بشه و همه کارهای دخترم با اون بود و مهمم برام این بود که مشکلم تاثیری رو زندگی بچه ام نذاره. خب شوهرمم تمام وقت کار می کنه، خونه بعضا به هم ریخته بود و گاهی شوهرم یکم جمع می کرد و هر از گاهیم یکیو از بیرون می آوردیم تمیز کنه و غذام تقریبا همه اش از بیرون گرفتیم یه ۲.۵ ماهی تا خیالمون راحت شد که شرایط من اکی شده. الانم من غذا می پزم ولی خب کارهای خونه خیلی خیلی جزیی من بتونم انجام بدم ولی لااقل مثلا همسرم من و دخترمو می بره کلاس کاردستیشو من پیشش هستم نه همسرم. استخر یا یه کلاسیم میرم همسرم یه جوری می بره و میارتم مثل زمان دخترم برام راحت نیست اصلا که خودم همه جا برم و بیام. حالا این پسرم چی از آب دربیاد نمی دونم ولی در مورد دخترم راضی بودم که خودمون بزرگش کردیم یا تو مهد با بچه ها بوده و از کسی کمکی نگرفتیم. اینم بگم که من کلا شخصیتم آدم خیلی مستقلیم و درسته که دوره لیسانسو ارشدم همون تهران که محل زندگیم بود درسمم خوندم ولی دکترام تنها اومدم اینجا و یه دو سالی تنهازندگی کردم که اوایلش مجرد بودم و بعد نامزدی و عقد و بعد همسرمم تصمیم گرفت بیاد اینجا و کارشو ول کرد و پذیرش دکترا گرفت و …
همیشه تلاشمو کردم که یه جوری برنامه ریزی کنم که در حد توانم به جوانب مختلف زندگیم برسم و خدا هم کمکم کرده تا الان. با مشکلیم ربرو شدم تمام تلاشمو کردم که اگه قابل حله، حلش کنم و اگه نیست از فرد متخصصش بپرسم و یه جوری باهاش کنار بیام و خلاصه هیچ وقت دست رو دست نذارم. ولی خب میگم یه چیزهایی دست آدم واقعا نیست و قطعا وقتی بچه آدم آلرژی، رفلاکس اینا داشته باشه کار مادر و پدر خیلی سختتر میشه. مادرم افسردگی بگیره بازم اونم خیلی شرایطو سخت می کنه که اونم دست خود آدم نیست من سر دخترم خدارو شکر این مشکلو نداشتم. به نظرم آدم باید حتما همسرشم شریک کنه تو این مشکلات و ازش کمک بگیره. چون اونم به عنوان پدر وظیفه و مسوولیت داره.
همیشه تلاشمو کردم که یه جوری برنامه ریزی کنم که در حد توانم به جوانب مختلف زندگیم برسم و خدا هم کمکم کرده تا الان. با مشکلیم ربرو شدم تمام تلاشمو کردم که اگه قابل حله، حلش کنم و اگه نیست از فرد متخصصش بپرسم و یه جوری باهاش کنار بیام و خلاصه هیچ وقت دست رو دست نذارم. ولی خب میگم یه چیزهایی دست آدم واقعا نیست و قطعا وقتی بچه آدم آلرژی، رفلاکس اینا داشته باشه کار مادر و پدر خیلی سختتر میشه. مادرم افسردگی بگیره بازم اونم خیلی شرایطو سخت می کنه که اونم دست خود آدم نیست من سر دخترم خدارو شکر این مشکلو نداشتم. به نظرم آدم باید حتما همسرشم شریک کنه تو این مشکلات و ازش کمک بگیره. چون اونم به عنوان پدر وظیفه و مسوولیت داره.