وای یوتاب نگو از خواب شب پسر من دقیقا از ۷ روزگی تا به الان که ۴۰ ماهشه دقیقا برنامه ی خوابش اینه باز البته بهتر شده اما این که میگن بچه خوابید تا صبح بخدا من یک شب هم قسمتم نشده
تا قبل ۶ که کلا شاید ۲ ساعت هم نمیخوابیدم بخدا همه میگفتن نوزاد ۲۰ ساعت میخوابه میگفتم یعنی چی کلی دکتر میبردم همه میگفتن طبیعی البته خواب بودا با چشم بسته نق میزد کش و قوس میداد خودشو آخرم گریه شدید
چه جهنمی بود من سی نه هام خیلی بزرگ بود بعنی دو برابر بچه شبا که باید شیرش میدادم تا یک سالگی میشستم اگه چرتم میگرفت بچه خفه میشد همسرم مثل جغد بالا سرم مینشست تا خوابم نبره الان یادم میاد ی وقتایی خدا رحم کرد پسرم زنده موند حالا جالبترین بود که ی قطره شیرم نداشتم لامصب ۱ ساعت مینشستم شیر میدادم یک ربع آروغ بعد میزاشتم زمین خدا شاهده نیم ساعت بعد دباره چرخه از اول شیر خشکم نمیتونستم تو خواب بدم چون رفلاکس داشت شیرش رژیمی بود ولی خیلی رقیق اگه میدادم تا صبح دیگه بیچاره بودیم
وای خدا حتی از یاد آوری اون روزا کهیر میزنم چطور زنده موندم نمیدونم من حتی یک ساعتم کمکی نداشتم همسرم که بیشتر ازمن خودشو باخته بود فقط گریه میکرد حتی یک بار کسی در خونمون رو برای عیادت نزد چه برسه به کمک من اصلا تا نزدیکای سه سال پسرم رو دوست نداشتم همش خودمو لعنت میکردم چرا بچه دار شدم پسرم کلکسیون همه مشکلات بود رفلاکس آلرژی کولیک بد غذایی بد خوابی اوففففف
الان شاید ی کم دارم رنگ آرامش میبینم کمی برای خودم وقت دارم ورزش میکنم کتاب میخونم میتونه تلویزیون ببینه عقلش میرسه کارهای خطرناک رو وقتی انجام میده اخم میکنم دیگه انجام نمیده
راجع به ترس از دزدی من فقط ترس اینو دارم تو مدرسه یا جایی بهش ت ج ا وز بشه با این که بچم پسره و واسه خیلی ها خنده داره اما واقعا بعضی شبا به خاطر این موضوع گریه میکنم و از بچه دار شدن تا حد مرگ پشیمون میشم چون ی مدت خیلی خبر در این باره خوندم و با این که اذیت میشدم هی پیگیری کردم خوندم روانم بهم ریخت
جالب اینجاست همسر از دزدی از شکستگی دست پا از هزاران چیز بیشتر از من میترسه منو پسرم تا حالا دو تایی پامون رو از در خونه بیرون نداشتیم چون معتقده ی اتفاق بد میوفته تو خونه باشه هی به پسرم میگه ندو نرو رو پله همش نگرانه حتی میشینه لیست چیز هایی که در روز پسرم میخوره مینویسه میگه خوب اینقدر ویتامین سی اینقدر آهن اینقدر کوفت و مرض دیوونم کرده میگم خدایی چی میشد مثل مردای دیگه بیخیال بود کلافمون کرده
اما اگه الان به عقب برگردم با تمام این ها بازم برای یکبار بچه دار میشم ولی دوباره هرگززززززززز میخوام برم رحمم رو در بیارم تا ی روزی نشه که از غیب هم حتی بار دار بشم خخخخخ
من دوس نداشتم بمیرم اما ندونم شکل گرفتن ی موجود تو بدن چه شکلیه اول لگد زدناش حس لمس پوستش برای اولین بار شیر خوردنش در حالی که همه ی بارداریم به عذاب گذشت اما بازم به عقب برگردم انتخابش میکنم فقط ۱ بار
تا قبل ۶ که کلا شاید ۲ ساعت هم نمیخوابیدم بخدا همه میگفتن نوزاد ۲۰ ساعت میخوابه میگفتم یعنی چی کلی دکتر میبردم همه میگفتن طبیعی البته خواب بودا با چشم بسته نق میزد کش و قوس میداد خودشو آخرم گریه شدید
چه جهنمی بود من سی نه هام خیلی بزرگ بود بعنی دو برابر بچه شبا که باید شیرش میدادم تا یک سالگی میشستم اگه چرتم میگرفت بچه خفه میشد همسرم مثل جغد بالا سرم مینشست تا خوابم نبره الان یادم میاد ی وقتایی خدا رحم کرد پسرم زنده موند حالا جالبترین بود که ی قطره شیرم نداشتم لامصب ۱ ساعت مینشستم شیر میدادم یک ربع آروغ بعد میزاشتم زمین خدا شاهده نیم ساعت بعد دباره چرخه از اول شیر خشکم نمیتونستم تو خواب بدم چون رفلاکس داشت شیرش رژیمی بود ولی خیلی رقیق اگه میدادم تا صبح دیگه بیچاره بودیم
وای خدا حتی از یاد آوری اون روزا کهیر میزنم چطور زنده موندم نمیدونم من حتی یک ساعتم کمکی نداشتم همسرم که بیشتر ازمن خودشو باخته بود فقط گریه میکرد حتی یک بار کسی در خونمون رو برای عیادت نزد چه برسه به کمک من اصلا تا نزدیکای سه سال پسرم رو دوست نداشتم همش خودمو لعنت میکردم چرا بچه دار شدم پسرم کلکسیون همه مشکلات بود رفلاکس آلرژی کولیک بد غذایی بد خوابی اوففففف
الان شاید ی کم دارم رنگ آرامش میبینم کمی برای خودم وقت دارم ورزش میکنم کتاب میخونم میتونه تلویزیون ببینه عقلش میرسه کارهای خطرناک رو وقتی انجام میده اخم میکنم دیگه انجام نمیده
راجع به ترس از دزدی من فقط ترس اینو دارم تو مدرسه یا جایی بهش ت ج ا وز بشه با این که بچم پسره و واسه خیلی ها خنده داره اما واقعا بعضی شبا به خاطر این موضوع گریه میکنم و از بچه دار شدن تا حد مرگ پشیمون میشم چون ی مدت خیلی خبر در این باره خوندم و با این که اذیت میشدم هی پیگیری کردم خوندم روانم بهم ریخت
جالب اینجاست همسر از دزدی از شکستگی دست پا از هزاران چیز بیشتر از من میترسه منو پسرم تا حالا دو تایی پامون رو از در خونه بیرون نداشتیم چون معتقده ی اتفاق بد میوفته تو خونه باشه هی به پسرم میگه ندو نرو رو پله همش نگرانه حتی میشینه لیست چیز هایی که در روز پسرم میخوره مینویسه میگه خوب اینقدر ویتامین سی اینقدر آهن اینقدر کوفت و مرض دیوونم کرده میگم خدایی چی میشد مثل مردای دیگه بیخیال بود کلافمون کرده
اما اگه الان به عقب برگردم با تمام این ها بازم برای یکبار بچه دار میشم ولی دوباره هرگززززززززز میخوام برم رحمم رو در بیارم تا ی روزی نشه که از غیب هم حتی بار دار بشم خخخخخ
من دوس نداشتم بمیرم اما ندونم شکل گرفتن ی موجود تو بدن چه شکلیه اول لگد زدناش حس لمس پوستش برای اولین بار شیر خوردنش در حالی که همه ی بارداریم به عذاب گذشت اما بازم به عقب برگردم انتخابش میکنم فقط ۱ بار
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود...