رخشید، خوش به حال مامان و بابات و ایشالا کوچولوتم مثل خودت بشه. هفته قبل رفته بودیم تولد دوست دخترم، یه پسر ۳.۵ ساله اینا بود خوشم اومد ازش. با باباش اومده بود و باباش اکثرا با مامان و باباها بود و با این کاری نداشت و این قشنگ از پس کارهاش بر می اومد و شیطونیهاشم خوب بود و مثلا مراقب بود به کسی یا وسیله ای آسیب نزنه. شام به بچه ها پیتزا دادن، قشنگ نشست یه گوشه و بشقابم گرفت زیرش که چیزی نریزه با اینکه باباشم دور و برش نبود و بعد یکی از بچه ها با دهن پر شروع کرد به حرف زدن، خیلی محترمانه گفت درست نیست با دهن پر حرف زدن. دنبال گنجم می گشتن با اینکه از همه بچه های تولد کوچیکتر بود دو مرحله رو اون حل کرد از نقشه رو.
یوتاب حالا بچرخه، اکثر بچه ها زیاد تکون می خورن تو خواب. دختر منم کم تکون نمی خورد الانم کسی پیشش باشه خودشو می اندازه روشو می خوابه.
یوتاب حالا بچرخه، اکثر بچه ها زیاد تکون می خورن تو خواب. دختر منم کم تکون نمی خورد الانم کسی پیشش باشه خودشو می اندازه روشو می خوابه.