(۱۴۰۰/۶/۲۶، ۰۱:۰۸ صبح)Rose نوشته است: عزیز دلم می فهممت...
شما به فکر ناراحتی بچه نباش چون او داره درد رشدش رو تحمل می کنه و اکثر بچه ها این مسائل رو دارن... همه ی بچه ها درد دندون درآوردن رو دارن... تا دوران بلوغ رشد استخوان و اندامشون هست که مسلما همه ی اینها با درد همراهه... به خدا تا باشه از این دردها... درد بیمار شدن نباشه... بقیه گذراست... ریفلاکس پدر آدمو درمیاره ولی تموم میشه... به خدا تموم میشه...
الان هم چون زیاد گریه می کنه و پست میزنه و توی بغلت آروم نمیشه مستاصل شدی وگرنه بچه همون بچه س... شما وقتی خودت ناآروم باشی، بچه واقعا حس می کنه و یا ازت دوری می کنه یا توی بغلت آروم نمی مونه...
کفرگویی و اینها هم طبیعیه... اینم فکر کنم خیلیا از سر می گذرونن و یه زمانی پی می برن که چقدر ضعیف و تنها هستن... خودت رو بابت فکرت، حست، ضعف هات، ناتوانی هات سرزنش نکن... بچه گریه می کنه و طبیعیه و ما هم جوری برنامه ریزی شدیم که در مقابل گریه ی بچه یا حتی صداهای شبیه به گریه ی بچه عکس العمل نشون بدیم که گونه مون روی زمین حفظ بشه... پس همین شنیدن گریه و ناتوانی برای آروم کردن بچه خودش یه عذابه... واقعا عذابه ولی باید یاد بگیری که اگه گریه بر اثر درد واقعی و جدی نیست نادیده بگیری که به رسیدن به خواسته هاش با گریه عادت نکنه... ببین من خودم شاید ۹۰٪ زمان بیداری و آروم بودنش بغلم بود ولی وقتی لج می کرد و خواسته ای داشت و با گریه می خواست بهش برسه دیگه بغلش نمی کردم و میذاشتمش زمین با پیش پیش کردن بهش می فهموندم که گریه توی بغل من و بدون دلیل معنا نداره و با گریه نمی تونه به خواسته هاش برسه... باید به صدای گریه عادت کنی، این زبانشون هست و هر گریه ای هم نشونه ی ناراحتی نیست.... فقط بچه ای که مریضه گریه نمی کنه....
و بیش از بحث ناراحتی برای بچه، من نگران خودت هستم...
با روانشناس صحبت می کنی؟ کسی رو داری بتونی صحبت کنی و یه نصف روز از کار بچه دور بمونی؟ بتونی با همسرت بری بیرون؟ کسی هست کمکت کنه؟
بچم توي بيداري گريه نميكنه انقد مظلومه ، فقط موقع شيرخوردن امتناع ميكنه و بدجور گريه ميكنه
بچمو بذارم پيش كسي؟ من اصلا ازين دلا ندارمخودم بايد چهارچشمي كنارش باشم
ببين اگر همين الان حالش خوب بشه من ميشم همون ادم سابق
تا زماني كه اين بچه بخواد شير نخوره هيييچ فايده اي برام حرف زدن با هيچ روانشناسي نداره
هميشه شب توي خواب كه بيدارش ميكردم خوب شير ميخورد الان همون بساط بيداري رو راه انداخت كه شير نخوره
ببين حالم جوري شده كه به ساعت شير كه ميرسه از استرس چهارستون بدنم ميلرزه
اين چند روز حالت تهوع هم گرفتم خودمم نميتونم غذا بخورم
فعلا كسي نيست كه بياد پيشم متاسفانه تنهام
البته همسرم كنارم هست
ترس وجودمو گرفته ميگم نكنه اين بخواد هميشه همينطوري پيش بره؟ نكنه بدبخت شم؟
(۱۴۰۰/۶/۲۶، ۰۱:۱۶ صبح)Rose نوشته است: توی چند هفته هستید لیانه جون؟
منظورتو متوجه نشدم بچم دوماهه به دنيا اومده