۱۴۰۰/۳/۲۶، ۰۹:۴۶ عصر
بنسای جان من 30 سالگی باردار شدم، 31 بچه اومد و الان هم توی 33 هستم
بله دقیقا بحث مهم خود دوران بارداری هم هست... گذشته از مشکلات روتین حاملگی، بعضی وقتا یه سری مشکلات خاص هم پیش میاد... مثلا تمام مشکلاتی که شما گفتید رو منم داشتم... تا خود لیبر من داشتم بالا میاوردم... گوشت و برنج حالمو بد می کرد و نمی تونستم بخورم... پسرم بریچ بود... رشدش دچار مشکل شد... خود حاملگی یبوست دائم و دارو خوردن ها، آسپرین خوردن ها، دیمیتیرون تا روز آخر... بعد از زایمان هم در حدی هموروئید اذیت کرد که با جراح مشورت کردم و خونریزی داشتم... تکرر ادرار و خواب های بد و تکه تکه و کابوس و اینها هم که روتین بود...
همه ی اینها در صورتی بود که من با آمادگی کامل رفتم جلو... اسیدفولیک از 6 ماه قبل، آزمایشات کامل قبل بارداری و موقع ذخیره ی خون بند ناف، سونو و همه چیییز رو انجام داده بودم... دندونام کامل درست شده بود و هیچ مشکلی نداشت، تیروئید، کبد و همه چیز نرمال بود... همه چیز رو رعایت کردم و آهن و مولتی و منیزیم و هرچی دکترم صلاح می دونست می خوردم... و تقریبا دائم درحال آنالیز بودیم...
باز از اونور الانا خیلی کمک به مادر باردار کمتر شده واقعا... من یادمه 8 ماهم بود توی باغچه ی کنار خیابون افتادم زمین... شاید باورتون نشه هیچکس نیومد کمکم کنه!!!!
با اینکه قدیما خانم باردار خیلی واقعا عزت و احترام داشت... یا مثلا کسی توجه نمی کنه که بارداری مثلا بذارن زودتر طرف بره کارشو بکنه... نمی گم انتظار دارم، واقعا نه... ولی قدیما نمیذاشتن بوی چیزی به خانم باردار بخوره و براش نبرن...
یا مثلا من خودم توی کل بارداری، نمی تونستم گوشت بخورم... تا روز آخر به بدبختی گوشت شترمرغ اونم فقط چرخ شده، میخوردم... کسی هم نداشتم برام درست کنه... و توی یه مراسمی بودیم (ختم بود)، قورمه سبزی گذاشته بودن... توی کل بارداری، تنها غذای گوشتی بود که من با اشتها خوردم... آخرشم با اینکه اصلا اصلا از کسی غذا نمیگیرم (بخصوص لب به غذای ختم ابدا نمیزنم... ابداااا ولی اون روز گرسنه م بود و خوردم)، گفتم من از غذاتون خیلی خوشم اومده، میشه برام بذارید ببرم تهران فریز کنم و بخورم؟ و طرف غذایی که فرستاده بود اول خیرات کرده بود، بعد اندازه ی کف دست برای من فرستاده بود و اصلا اصلا یه تیکه گوشت هم نداشت و همه ش چربی بود... و گفتم اااا چقدر کمه من فقط توی همین غذا تا حالا تونسته بودم گوشت بخورم... رابط گفت آخرین بارت که نیست میای... باز اومدی برات درست می کنیم...
ولی آخرین بار بود و دیگه هم هیچ قورمه سبزی اون قورمه سبزیه نشد... منم به دلم حسابی موند... خلاصه که بدونید و آگاه باشید که توی بارداری خودتونید... کسی نمیاد، کسی درکتون نمی کنه... البته مگرررر یه مادر، خواهر یا دوست واقعا دلسوز و باتجربه داشته باشید...
بعد زایمان که دیگه اصلا توجه و تمرکزها میره سمت بچه... و البته همین کمک هایی که نبود، کمتر هم میشه... باید حتما حتما به همسراتون بسپرید حواسشون به شما باشه... اگه مادر هم دارید باهاش راحت باشید و خصوصی باهاش صحبت کنید که حواسش به شما باشه...
یا مثلا یادمه یه بار توی پیجی با یکی بحث کردم که چرا میگید باید برای افراد مسن و حامله و بچه دار بلندشیم و جامون رو بدیم بهشون؟
اگه پول ندارن برای چی بچه دار شدن؟
مادر بچه دار چراااااااااا توقع داره یکی بیاد کمکش کنه کالسکه ش رو بگیرن؟؟؟؟
جامعه در این حد شرایط رو برای مادر بودن و مادر شدن مهیا نکرده... مساله ی ساده ای که توی کودکی باید آموزش داده بشه، اصلا آموزش داده نشده و طلبکار هم هستن... و اینها اکثرا سختیش مال مادره... آخرشم با یه "پس برای چی بهشت زیر پای مادره"، دهن آدم رو می بندن... جواب براش زیاده اما نمیشه گفت که...
بله دقیقا بحث مهم خود دوران بارداری هم هست... گذشته از مشکلات روتین حاملگی، بعضی وقتا یه سری مشکلات خاص هم پیش میاد... مثلا تمام مشکلاتی که شما گفتید رو منم داشتم... تا خود لیبر من داشتم بالا میاوردم... گوشت و برنج حالمو بد می کرد و نمی تونستم بخورم... پسرم بریچ بود... رشدش دچار مشکل شد... خود حاملگی یبوست دائم و دارو خوردن ها، آسپرین خوردن ها، دیمیتیرون تا روز آخر... بعد از زایمان هم در حدی هموروئید اذیت کرد که با جراح مشورت کردم و خونریزی داشتم... تکرر ادرار و خواب های بد و تکه تکه و کابوس و اینها هم که روتین بود...
همه ی اینها در صورتی بود که من با آمادگی کامل رفتم جلو... اسیدفولیک از 6 ماه قبل، آزمایشات کامل قبل بارداری و موقع ذخیره ی خون بند ناف، سونو و همه چیییز رو انجام داده بودم... دندونام کامل درست شده بود و هیچ مشکلی نداشت، تیروئید، کبد و همه چیز نرمال بود... همه چیز رو رعایت کردم و آهن و مولتی و منیزیم و هرچی دکترم صلاح می دونست می خوردم... و تقریبا دائم درحال آنالیز بودیم...
باز از اونور الانا خیلی کمک به مادر باردار کمتر شده واقعا... من یادمه 8 ماهم بود توی باغچه ی کنار خیابون افتادم زمین... شاید باورتون نشه هیچکس نیومد کمکم کنه!!!!
با اینکه قدیما خانم باردار خیلی واقعا عزت و احترام داشت... یا مثلا کسی توجه نمی کنه که بارداری مثلا بذارن زودتر طرف بره کارشو بکنه... نمی گم انتظار دارم، واقعا نه... ولی قدیما نمیذاشتن بوی چیزی به خانم باردار بخوره و براش نبرن...
یا مثلا من خودم توی کل بارداری، نمی تونستم گوشت بخورم... تا روز آخر به بدبختی گوشت شترمرغ اونم فقط چرخ شده، میخوردم... کسی هم نداشتم برام درست کنه... و توی یه مراسمی بودیم (ختم بود)، قورمه سبزی گذاشته بودن... توی کل بارداری، تنها غذای گوشتی بود که من با اشتها خوردم... آخرشم با اینکه اصلا اصلا از کسی غذا نمیگیرم (بخصوص لب به غذای ختم ابدا نمیزنم... ابداااا ولی اون روز گرسنه م بود و خوردم)، گفتم من از غذاتون خیلی خوشم اومده، میشه برام بذارید ببرم تهران فریز کنم و بخورم؟ و طرف غذایی که فرستاده بود اول خیرات کرده بود، بعد اندازه ی کف دست برای من فرستاده بود و اصلا اصلا یه تیکه گوشت هم نداشت و همه ش چربی بود... و گفتم اااا چقدر کمه من فقط توی همین غذا تا حالا تونسته بودم گوشت بخورم... رابط گفت آخرین بارت که نیست میای... باز اومدی برات درست می کنیم...
ولی آخرین بار بود و دیگه هم هیچ قورمه سبزی اون قورمه سبزیه نشد... منم به دلم حسابی موند... خلاصه که بدونید و آگاه باشید که توی بارداری خودتونید... کسی نمیاد، کسی درکتون نمی کنه... البته مگرررر یه مادر، خواهر یا دوست واقعا دلسوز و باتجربه داشته باشید...
بعد زایمان که دیگه اصلا توجه و تمرکزها میره سمت بچه... و البته همین کمک هایی که نبود، کمتر هم میشه... باید حتما حتما به همسراتون بسپرید حواسشون به شما باشه... اگه مادر هم دارید باهاش راحت باشید و خصوصی باهاش صحبت کنید که حواسش به شما باشه...
یا مثلا یادمه یه بار توی پیجی با یکی بحث کردم که چرا میگید باید برای افراد مسن و حامله و بچه دار بلندشیم و جامون رو بدیم بهشون؟
اگه پول ندارن برای چی بچه دار شدن؟
مادر بچه دار چراااااااااا توقع داره یکی بیاد کمکش کنه کالسکه ش رو بگیرن؟؟؟؟
جامعه در این حد شرایط رو برای مادر بودن و مادر شدن مهیا نکرده... مساله ی ساده ای که توی کودکی باید آموزش داده بشه، اصلا آموزش داده نشده و طلبکار هم هستن... و اینها اکثرا سختیش مال مادره... آخرشم با یه "پس برای چی بهشت زیر پای مادره"، دهن آدم رو می بندن... جواب براش زیاده اما نمیشه گفت که...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم