۱۴۰۱/۱۰/۴، ۰۲:۰۱ صبح
آره نونا جون و حالا نمی دونم از هورمونهاست از هوای زمستونی چیه خیلی بی حوصله و اعصابم شدم.
آخی بچه ام، خدارو شکر که این روزها گذشت ماهرخ جان و دختر گلت سلامته. یه اتفاقهایی تو بارداری واقعا دست آدم نیست و کاریش نمی تونه کنه وگرنه یادمه حتی سرکلاژم شده بودی.
بیمارستانو که نگو پدر آدم بزرگو درمیارن چه برسه به بچه. من اینجا واقعا می ترسم به بیمارستان نزدیک بشم. نمی دونم دنبال چاپیدن بیمه هستن چیه من هر وقت سر یه چیز کوچیک رفتم بیمارستان الکی بستریم کردم و بعد به زور و غر مرخصم کردن. بعد هی تست الکی روزی یه بار آزمایش خون بگیرن از زن باردار و یه هفته پیش باز گیرشون افتادم دستان تمام کبوده هنوزم از بس خون گرفتن. بعد ان اس تی بچه مشکلی نداشت روزی چهار بار ان اس تی می گرفتن و بچه هم بدش می اومد هی در می رفت و من یکسره باید پروبشو با دست تنظیم می کردم دنبال قلب بچه از بس تکون می خورد. بعد می گفتن نیم ساعت و هی زنگ می زدی مگه پرستار می اومد دیگه خودم می زدم قطع می کردم گاهی و خاموشش می کردم و یکیشون اومد قیافه گرفت. فکر کن بعد یه ساعت تازه اومد و خب منم پا به ماه عذر می خوام دستشوییم داشت می ریخت دیگه.
آخی بچه ام، خدارو شکر که این روزها گذشت ماهرخ جان و دختر گلت سلامته. یه اتفاقهایی تو بارداری واقعا دست آدم نیست و کاریش نمی تونه کنه وگرنه یادمه حتی سرکلاژم شده بودی.
بیمارستانو که نگو پدر آدم بزرگو درمیارن چه برسه به بچه. من اینجا واقعا می ترسم به بیمارستان نزدیک بشم. نمی دونم دنبال چاپیدن بیمه هستن چیه من هر وقت سر یه چیز کوچیک رفتم بیمارستان الکی بستریم کردم و بعد به زور و غر مرخصم کردن. بعد هی تست الکی روزی یه بار آزمایش خون بگیرن از زن باردار و یه هفته پیش باز گیرشون افتادم دستان تمام کبوده هنوزم از بس خون گرفتن. بعد ان اس تی بچه مشکلی نداشت روزی چهار بار ان اس تی می گرفتن و بچه هم بدش می اومد هی در می رفت و من یکسره باید پروبشو با دست تنظیم می کردم دنبال قلب بچه از بس تکون می خورد. بعد می گفتن نیم ساعت و هی زنگ می زدی مگه پرستار می اومد دیگه خودم می زدم قطع می کردم گاهی و خاموشش می کردم و یکیشون اومد قیافه گرفت. فکر کن بعد یه ساعت تازه اومد و خب منم پا به ماه عذر می خوام دستشوییم داشت می ریخت دیگه.