۱۴۰۱/۱۰/۸، ۱۲:۴۸ عصر
نونا اون شب یه چیزی در من مرد........
خیلیییی وحشتناک بود... خدا سر هیچ مادر و بچه ای نیاره... اولش که من خودمو نمی تونستم جمع کنم پسرم هم داشت از حال می رفت... بعدش که توی ماشین بغلش کردم و جلوی گریه مو گرفتم، هی سرشو از شونه م بر میداشت، صورتمو بین دو تا دستش می گرفت و زل میزد توی دوتا چشمام و با غم دوباره سرشو میذاشت روی شونه م و گریه نمی کرد...... امیدوارم دیگه هیچوقت اون حال و اون نگاها رو نبینم...
از اونروز من انگار توی جهنمم... اون زخم پیشونیش شده آیینه ی دق که چه مادر بی عرضه و احمقی هستم... فقط دوستی خاله خرسه ام...
خیلیییی وحشتناک بود... خدا سر هیچ مادر و بچه ای نیاره... اولش که من خودمو نمی تونستم جمع کنم پسرم هم داشت از حال می رفت... بعدش که توی ماشین بغلش کردم و جلوی گریه مو گرفتم، هی سرشو از شونه م بر میداشت، صورتمو بین دو تا دستش می گرفت و زل میزد توی دوتا چشمام و با غم دوباره سرشو میذاشت روی شونه م و گریه نمی کرد...... امیدوارم دیگه هیچوقت اون حال و اون نگاها رو نبینم...
از اونروز من انگار توی جهنمم... اون زخم پیشونیش شده آیینه ی دق که چه مادر بی عرضه و احمقی هستم... فقط دوستی خاله خرسه ام...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم