صنوبر من به دخترم غذا میدادم. تو دهنش نگه میداشت. بعد من ناراحت و نگران که بخور دیگه، حالا بجو، ببین منم غذامو میجوم، اینجوری اینجوری. بعد فقط نگام میکرد و هیییچ ریاکشنی نداشت که یعنی انقد زر نزن. خواهرشوهرم از اونور میگفت وای چقد بلائه و غش غش میخندید. دلم میخواست کلهشو بکوبم به دیوار!
گپ و گفت مامانهای 1401
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 55 مهمان