من مادر شوهرم برای بچه حرف خاصی نمی زد و مامانم می گفت بچه بیار البته یه دلیلشم اینه که خب براشون زحمتی ندارم و مسوولیت بچه هام به عهده خودم و شوهرمه. به یه خواهرمم بعضا میگه چون اون تا سه سالگی مادر شوهرش، پسرشو بزرگ کرد و بعدم که رفت مهد ولی به یه خواهرم نمیگه چون تا چهار سالگی بچه اشو مامانم بزرگ کرد.
سوفی، منم مامانم سر دخترم که پنج سال و خورده ای پیش بود کمکی برنمی اومد و با دخترم بازی می کرد و بعضا نمیذاشت بچه ام بخوابه. سر بارداری دخترم سرحال بودم ولی خب بازم پا به ماه بودم مامانم اومده بود و یکسره باید از صبح تا شب می رفتم دنبال سوغاتی خریدن براش یا یه بار دخترم یه ماهش بود و به خاطر سوغاتی توی باد ناجور هی باید می گشتیم تا افراد جواب بدن کدوم کفش و غیره رو می خوان. باز تو بارداری من یه جورایی مجبور بودم مهمون داری کنم و این سری که ویزا ندادن و خودم و شوهرم بدون کمک بودیم خیلی راحتتر بودیم. یه فقط سه روز بیمارستان سختم بود یه مقدار چون همراه نمی شد داشته باشم به خاطر کرونا و همون روز زایمان از جام بلند شدم و روز اول خودم کارهای شخصیمو کردم و از روز دوم دیگه گذاشتن و برداشتن پسرم، تعویض و کارهای مختلفشو خودم تنها کردم. طفلک بچه ام مکیدنم بلد نبود نمی دونم چرا و این پرستارهای بیمارستانم هر چی می گفتم بچه من یکسره گشنه است و آویزون منه نمی فهمیدن و هی سینه امو فشار می دادن می گفتن شیر داری. خلاصه دیگه از روز سوم از بس گیر دادم اومدن چک کردن دیدن بله، بچه اشتباه میک می زنه و اصلا وکیومی ایجاد نمیشه که شیر بتونه بخوره که دیگه گذاشتن شیرو بدوشم و با سرنگ و سر سوند بدم. دیگه اوندیم خونه و شوهرم کمکم بود. گذشته ازین مورد، من از تنهایی با همسرم این زایمانم راضیتر بودم تا سر دخترم. صادقانه بخوام بگم مامانم بیشتر ازین که کمک بخواد برام باشه اعصابمو خورد می کرد (خجالت)
یوتاب جون، پسر خواهر من تو اکباتان میره خانه ما، خواهرم راضیه. مرزداران هم یه مهد خوبی هست می دونم و می پرسم اگه خواستی ولی جنت آباد و پونک نمی شناسم متاسفانه.
سوفی، منم مامانم سر دخترم که پنج سال و خورده ای پیش بود کمکی برنمی اومد و با دخترم بازی می کرد و بعضا نمیذاشت بچه ام بخوابه. سر بارداری دخترم سرحال بودم ولی خب بازم پا به ماه بودم مامانم اومده بود و یکسره باید از صبح تا شب می رفتم دنبال سوغاتی خریدن براش یا یه بار دخترم یه ماهش بود و به خاطر سوغاتی توی باد ناجور هی باید می گشتیم تا افراد جواب بدن کدوم کفش و غیره رو می خوان. باز تو بارداری من یه جورایی مجبور بودم مهمون داری کنم و این سری که ویزا ندادن و خودم و شوهرم بدون کمک بودیم خیلی راحتتر بودیم. یه فقط سه روز بیمارستان سختم بود یه مقدار چون همراه نمی شد داشته باشم به خاطر کرونا و همون روز زایمان از جام بلند شدم و روز اول خودم کارهای شخصیمو کردم و از روز دوم دیگه گذاشتن و برداشتن پسرم، تعویض و کارهای مختلفشو خودم تنها کردم. طفلک بچه ام مکیدنم بلد نبود نمی دونم چرا و این پرستارهای بیمارستانم هر چی می گفتم بچه من یکسره گشنه است و آویزون منه نمی فهمیدن و هی سینه امو فشار می دادن می گفتن شیر داری. خلاصه دیگه از روز سوم از بس گیر دادم اومدن چک کردن دیدن بله، بچه اشتباه میک می زنه و اصلا وکیومی ایجاد نمیشه که شیر بتونه بخوره که دیگه گذاشتن شیرو بدوشم و با سرنگ و سر سوند بدم. دیگه اوندیم خونه و شوهرم کمکم بود. گذشته ازین مورد، من از تنهایی با همسرم این زایمانم راضیتر بودم تا سر دخترم. صادقانه بخوام بگم مامانم بیشتر ازین که کمک بخواد برام باشه اعصابمو خورد می کرد (خجالت)
یوتاب جون، پسر خواهر من تو اکباتان میره خانه ما، خواهرم راضیه. مرزداران هم یه مهد خوبی هست می دونم و می پرسم اگه خواستی ولی جنت آباد و پونک نمی شناسم متاسفانه.