آرتا جان، دنیا به نکته ی مهمی اشاره کرد... اگه آدم حس تنهایی داشته باشه که اگه من اتفاقی برام بیفته، کسی نیست دستمو بگیره، بتونم ازش قرض کنم، بتونم روی کمک دادنش حساب کنم، مسلما یه ترسی همیشه ته وجودم هست که انگار روز مبادا همین امروزه... بخصوص هر چی تجربه ی زیسته ی آدم بیشتر میشه و سن هم بالا میره، خرج دارو و دکتر و چکاپ های سالانه و ۶ ماهه ووووو... که اضافه میشه، انگار آدم بهش یه شوکی هم وارد میشه...
یه چیز دیگه هم می تونه بی نیازی زیاد باشه ها... یعنی شما می بینی هر چی بخوای آماده س برات، هر چی بخوای بدون هیچ برنامه ریزی برای رسیدن به پول لازمش، می تونی بهش برسی، این هم یه جورایی ممکنه به آدم این حس رو بده که من به خودم نمی رسم... حالا اینکه این گزینه شامل حال شما میشه یا نه رو خودت باید بررسی کنی... اگه این حالت باشه، شاید کارهای خیریه، به فرد کمک کنه...
و به نظرم توی ما بچه های دهه ی ۶۰ این خیلی نرماله که دست به عصا باشیم.. منم همینطورم... ولی حس بد ندارم چون همونطور که ترگل گفت، منم توی حیطه ای که دوست دارم و یه جورایی سرمایه گذاری محسوب میشه خرج می کنم... حالا به جز مثلا خرید ماشین یا طلا که اشاره کرد، مثلا همیشه غذا و کیفیتش رو در اولویت قرار میدم... یا خرید لوازم بهداشتی، در حد وسع خودم برام اولویت داره که با کیفیت و از یه برند معتبر (حالا نه مثلا برندای خیلی گرون ولی معتبر بودنش برام مهمه، نه مثلا کل لوازم آرایشی و بهداشتی ها، نه... ولی مرطوب کننده، کرم ضد چروک، کرم ضدآفتاب و بالم لب و از لوازم ارایش هم رژلب استفاده دارم و در حد وسع خودم سعی می کنم با کیفیت ترین چیزی که در دسترسه رو بگیرم...)... و خب اینجوری هم لذت می برم از خرید کردن، هم اینکه به نوعی یه سرمایه گذاری در سلامتیم می کنم...
ولی خب مثلا کاشت ناخن یا رنگ کردن مو یا دست بردن توی صورت یا حتی نشستن توی آرایشگاه برام اصلا جذاب نیست و آخری که اصلا حالمم بد می کنه... ولی خب مثلا ماساژ رو دوست دارم که باز براش هزینه می کنم حتی قدیما سفر که بودیم، هماهنگ می کردیم بیان برای ماساژ... خیلی خوب بود و روحیه مون تغییر می کرد... فشارهای روی بدن و حتی روحمون کم میشد... یا مثلا سفر کم میریم ولی سعی می کنیم اکثرا دست پر بریم و حتما تفریحات خاص اون شهر، دیدنی هاش،غذاهاش، سوغاتیاش رو تست کنیم... حالا ممکنه پیش بیاد سفر یهویی هم بریما، ولی این حس رو ندارم که برای خودمون خرج نمی کنیم... چون اون موقعی که پول دستمون اومده، ویلاهای عالی هم رفتیم، اون مواقعی هم که پول دستمون نبوده، به پلاژ کنار ساحل هم راضی بودم و از کل مسیر لذت بردم... به نظرم باید توی نگاهت این باشه که به خودت توجه می کنی یا نمی کنی... شاید ریشه ی عزت نفس داشته باشه چون میگی وضع مالیتون خوبه ولی این حس رو داری... شاید حرف زدن با یه مشاور بد نباشه...
از نظر مدیریت مالی هم بخوام اشاره کنم، میگن ۲۰ تا ۳۰٪ درآمد رو برای تفریح کنار بذارید... ۱۰٪ هم امور خیریه... که ممکنه این ۱۰٪ خیلیییی خیلییییی حس بهتری هم به آدم بده ها... ولی خیلی وقتا از قلم میفتن... کلا شما باید باید برای خودت اهداف تشویقی در نطر بگیری که بتونی با اشتیاق ادامه بدی (تاثیر دوپامین)... می تونی از همین امسال شروع کنی، یه هدف تعیین کن و براش پول جمع کن، خرید طلا، ماشین، سفر، آرایشگاه وووو هرررر چی که فکر می کنی بهت حال خوب میده... و به موعدش که رسید حتما این جایزه رو به خودت بده... کم کم که خاطرات خوبت زیاد شن، به مرور این ذهنیتت هم کمرنگ میشه... چون شما نمی تونی خاطرات رو پاک کنی، اما با ساختن خاطرات خوب می تونی اون خاطرات نامطلوب رو کمرنگ و کمرنگ تر کنی...
یه چیز دیگه هم می تونه بی نیازی زیاد باشه ها... یعنی شما می بینی هر چی بخوای آماده س برات، هر چی بخوای بدون هیچ برنامه ریزی برای رسیدن به پول لازمش، می تونی بهش برسی، این هم یه جورایی ممکنه به آدم این حس رو بده که من به خودم نمی رسم... حالا اینکه این گزینه شامل حال شما میشه یا نه رو خودت باید بررسی کنی... اگه این حالت باشه، شاید کارهای خیریه، به فرد کمک کنه...
و به نظرم توی ما بچه های دهه ی ۶۰ این خیلی نرماله که دست به عصا باشیم.. منم همینطورم... ولی حس بد ندارم چون همونطور که ترگل گفت، منم توی حیطه ای که دوست دارم و یه جورایی سرمایه گذاری محسوب میشه خرج می کنم... حالا به جز مثلا خرید ماشین یا طلا که اشاره کرد، مثلا همیشه غذا و کیفیتش رو در اولویت قرار میدم... یا خرید لوازم بهداشتی، در حد وسع خودم برام اولویت داره که با کیفیت و از یه برند معتبر (حالا نه مثلا برندای خیلی گرون ولی معتبر بودنش برام مهمه، نه مثلا کل لوازم آرایشی و بهداشتی ها، نه... ولی مرطوب کننده، کرم ضد چروک، کرم ضدآفتاب و بالم لب و از لوازم ارایش هم رژلب استفاده دارم و در حد وسع خودم سعی می کنم با کیفیت ترین چیزی که در دسترسه رو بگیرم...)... و خب اینجوری هم لذت می برم از خرید کردن، هم اینکه به نوعی یه سرمایه گذاری در سلامتیم می کنم...
ولی خب مثلا کاشت ناخن یا رنگ کردن مو یا دست بردن توی صورت یا حتی نشستن توی آرایشگاه برام اصلا جذاب نیست و آخری که اصلا حالمم بد می کنه... ولی خب مثلا ماساژ رو دوست دارم که باز براش هزینه می کنم حتی قدیما سفر که بودیم، هماهنگ می کردیم بیان برای ماساژ... خیلی خوب بود و روحیه مون تغییر می کرد... فشارهای روی بدن و حتی روحمون کم میشد... یا مثلا سفر کم میریم ولی سعی می کنیم اکثرا دست پر بریم و حتما تفریحات خاص اون شهر، دیدنی هاش،غذاهاش، سوغاتیاش رو تست کنیم... حالا ممکنه پیش بیاد سفر یهویی هم بریما، ولی این حس رو ندارم که برای خودمون خرج نمی کنیم... چون اون موقعی که پول دستمون اومده، ویلاهای عالی هم رفتیم، اون مواقعی هم که پول دستمون نبوده، به پلاژ کنار ساحل هم راضی بودم و از کل مسیر لذت بردم... به نظرم باید توی نگاهت این باشه که به خودت توجه می کنی یا نمی کنی... شاید ریشه ی عزت نفس داشته باشه چون میگی وضع مالیتون خوبه ولی این حس رو داری... شاید حرف زدن با یه مشاور بد نباشه...
از نظر مدیریت مالی هم بخوام اشاره کنم، میگن ۲۰ تا ۳۰٪ درآمد رو برای تفریح کنار بذارید... ۱۰٪ هم امور خیریه... که ممکنه این ۱۰٪ خیلیییی خیلییییی حس بهتری هم به آدم بده ها... ولی خیلی وقتا از قلم میفتن... کلا شما باید باید برای خودت اهداف تشویقی در نطر بگیری که بتونی با اشتیاق ادامه بدی (تاثیر دوپامین)... می تونی از همین امسال شروع کنی، یه هدف تعیین کن و براش پول جمع کن، خرید طلا، ماشین، سفر، آرایشگاه وووو هرررر چی که فکر می کنی بهت حال خوب میده... و به موعدش که رسید حتما این جایزه رو به خودت بده... کم کم که خاطرات خوبت زیاد شن، به مرور این ذهنیتت هم کمرنگ میشه... چون شما نمی تونی خاطرات رو پاک کنی، اما با ساختن خاطرات خوب می تونی اون خاطرات نامطلوب رو کمرنگ و کمرنگ تر کنی...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم